loading...

آئین مستان

متن روضه شب ششم محرم قاسم بن الحسن,متن روضه شب ششم محرم,قاسم بن الحسن,متن روضه قاسم بن الحسن,شب ششم محرم,روضه شب ششم محرم قاسم بن الحسن,روضه شب ششم محرم,روضه قاسم بن الحسن,متن روضه همراه با صوت,متن رو

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2235 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1747 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1293 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 696 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 633 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 609 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3494 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6711 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2844 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3820 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3241 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3569 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4141 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3678 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7262 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4952 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5894 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4372 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5539 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4182 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 699 زمان : نظرات (0)

میثم مطیعی

 

وقتی آقا قاسم بن الحسن رفت میدون این رجز رو خوند:

إن تُنكرونی فأنا ابن الحسن - اگر من رو نمی شناسید بدونید من پسر حسنم

اِنْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن - من شاخه ای از درخت امام حسنم

سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن - بابای من ‏نوی پیغمبر ِ،بابای من پسر زهرای مرضیه است

هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن - این عمو حسین من ِ، كه مثل اسیر در بند شما گرفتار شده.

شب عاشورا وقتی از آقا اجازه خواست . منم شهید میشم یانه؟بعد از اون سئوال و جواب فرمود:بله عزیز دلم،بعد از اونی كه به بلای عظیم مبتلا بشی،شب عاشورا امام حسین روضه ی قاسم خوند،اصحاب گریه كردند،قاسمم وقتی اومد میدون روضه ی تنهایی آقا رو خوند،همچین كه اومد میدان راوی میگه:هنوز داشت گریه می كرد.

بر یوسف زهرا دگر یاری نمانده

حتی عَلم ،حتی علمداری نمانده

حسین حسین،حسین حسین

شهید كربلا حسین،ذَبیح ً بالقفا حسین، هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن، بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن، این عمو حسین من ِ، كه مثل اسیر در بند شما گرفتار شده ،بین مردمی که خداکند از آب باران ننوشند. اینجا قاسم گفت: هذَا حُسَیْنٌ . چند ساعت بیشتر طول نكشید یه بانویی آمد كنار قتلگاه،نشت، بلند شد،به سر زد،روی زانو نشست،رفت و آمد .

این كشته ی فتاده به هامون حسین توست

هذا حُسَینٌ بالْعَرا، مُقَطَّعُ الأعضاء، مَسلوبٌ العَمَامَةِ وَ الرداء

عموی من، مظلوم عالمه

حکایتش، قیامت غمه

فداش کنم، اگه تو این نبرد

هزار تا جون بازم کمه

عمو جان، بذار که قربونیت بشم

مجلسی در بحار نوشته:قاسم برای میدان رفتن آماده شد، و هو غلام صغیر لم یبلغ الحلم هنوز بالغ نشده، فلما نظر الحسین إلیه وقتی آقا اباعبدالله به برادر زاده نگاه كرد،تازه لباس جنگی هم كه نپوشیده،من نمی دونم چه طور آماده شد،یه چیزی میگم و رد میشم"شیخ جعفر شوشتری میگه:عمامه ی امام حسن رو به سر بسته بود". وقتی برادر زاده رو دید. و جعلا یبكیان حتى غشی علیهما،اینقدر عمو و برادر زاده گریه كردند،هر دو از حال رفتند،هر دو بی رمق شدند،هی حسین گریه كرد. آقا اباعبدالله روز عاشورا چند بار دیگه هم بلند بلند گریه كرد،یكی وقتی علی اكبر می خواست بره میدان،راوی میگه: آقا اباعبدالله شروع كرد های های گریه كردن،یه جای دیگه هم گریه كرد. وقتی اومد بلای سر علی اكبر:علی، لشكر دارند به گریه ی من می خندند، علی عَلَی الدنیا بعدک العفا، یا بن سعد! قطع اللّه رحمك كما قطعت رَحِمی. ابن سعد خدا لعنتت كنه،پیغمبر رو كشتی. آقا یه جای دیگه هم گریه كرد،وقتی اومد علقه: فلما رآهُ الحسین علیه السلام مَصْروعاً عَلى شَطِ الفُرات وقتی حسین دید برادركنار علقمه افتاده  وَبَكى بُكاءً شدیداً از گریه ی زیاد شونه های حسین تكون می خورد. بازم گریه كرد بگم یا نه؟:زن ها دیدند آقا داره از كنار علقمه برمی گرده، فَرَجَعَ الحُسین اِلی الْمُخَیَّم،مُنکَسِراً حَزیناً باکیا دیدن داره گریه میكنه، یکفکف دموعه بکمه با آستین پیراهن اشك ها رو پاك میكنه،زنها آمدند دورش رو گرفتند، بازم گریه كرد،زنها شروع كردند گریه كردن،مقتل میگه: وَبَکَى الحُسَین مَعَهُنَّ، دیدند حسین وسط زن ها ایستاده،داره با زنها گریه میكنه. آقا وقتی قاسم رو در آغوش گرفت چرا این طور گریه كرد؟ این گریه یه گریه ی خاصی بوده، حتى غُشی علیهما.چر از حال رفت،من هفت تا احتمال میگم:شاید یكیش برای یتیمی ِ قاسم بوده،سایه ی باباش رو درك نكرده،من براش هم عمو بودم هم بابابودم،شاید یكی برا سن كم قاسم بوده،برادر زاده سنی نداره،شاید یكی هم به خاطر این بود كه آقا دید این بچه چقدر شوق شهادت داره، فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه برای اینكه از عمو اجازه بگیره،دست های عمو رو بوسه زد،دید فایده نداره رفت سراغ پاهای ابی عبدالله. شاید یه علتم به خاطر زنده شدن داغ علی اكبر بود،داغ علی براش تازه شد،شاید هم آقا با خودش فكر می كرد علی اكبر كه زره داشت اون شد.

جسم لطیف بی زره اش گشته چون زره

از پس كه چشمه چشمه از آثار نیزه هاست

یكی دیگه از دلایلش شاید این باشه وقتی آقا قاسم رو دید یاد برادرش امام حسن افتاد،یاد برادر براش زنده شد. باباش مخزن اسرار بود،باباش یه چیزایی رو تو مدینه دیده بود..... عمو و برادر زاده با هم گریه كردند، ثم استأذن الحسین فی المبارزة عمو اجازه بده من برم،آقا ابی عبدالله اجازه نداد، فأبى الحسین أن یأذن له، فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه حتى أذن له،اینقدر دست های عمو رو بوسه زد،پاهای آقا رو بوسه زد.

با لعل خوش بوسه بدستم زنی و من

می بوسمت به جای لبان برادرم

حالا راوی میگه: فخرج و دموعه تسیل على خدیه اومد میدان اشكاش هنوز روان بود،داره گریه میكنه... یه گریه ی دیگه رو بذار بگم. موقعی كه امیرالمؤمنین بی بی رو دفن كرد،وقتی كه دست از خاك زهرا برداشت،راوی میگه:غم و اندوه به امیرالمؤمنین غلبه كرد،شروع كرد های های گریه كردن. قاسم اومد میدان:

من قاسمم، من یادگار مجتبام

منم که از سُلاله ی شیرخدام

خدا از اشتیاق من با خبره

شهادت از عسل برام شیرین تره

حالا ابی عبدالله چی میگه:

عزیز من، گل برادرم

اگه بری، غوغا میشه حرم

به داغ تو، شبیه مجتبا

نذار که خون جگرم بشم

قاسم جان، عمو فدای غیرتت

گفته بودم، لباس جنگی ندارم به قامتت

اومد میدان، سید بن طاووس میگه:وَ خَرَجَ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ جوانی به میدان اومد صورتش مثل، ماه پاره  است. ای كاش صورتت مثل ماه نبود،همه ی لشكر متوجه ی تو نمی شدند. قاسم شروع كرد جنگیدن پاش به ركاب نمی رسید.

نمی رسید اگه بر ركاب پای تو جا داشت

که چشم ِ قابل پای تو را رکاب ندارد

 فَجَعَلَ یُقَاتِلُ خطبه خوند رجز خوند فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَیْلٍ الْأَزْدِیُّ عَلَى رَأْسِهِ فَفَلَقَهُ یه نامردی چنان به سرش زد فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ جوان با صورت رو زمین افتاد.یه روزی هم حسنین اومدند مسجد،شروع كردن بلند بلند گریه كردن،اصحاب اومدند بیرون مسجد چی شده آقا زاده ها،چرا گریه می كنید؟صدا زدند:مادرمان فاطمه از دنیا رفت. علی تا شنید،با صورت روی زمین  افتاد. یه نفر دیگه هم با صورت رو زمین افتاد،خود زهرا فرمود: من پشت در بودم،با صورت رو زمین خوردم،آتش زبانه می كشید. یه نفر دیگه هم با صورت رو زمین خورد،دست در بدن نداره،یه وقت عمود آهن به سرش زدند،با صورت رو زمین افتاد،یكی دیگ هم با صورت رو زمین افتاد،پسر فاطمه حسین از اسب رو زمین افتاد... وَ صَاحَ یَا عَمَّاهْ ای عمو عمو،عمو بدادم برس...  روای میگه:امام حسین مثل باز شكاری به میدان آمد،قاتل ِ قاسم رو به درك فرستاد. وَ انْجَلَتِ الْغُبْرَةُ گرد و غبار فرو نشست فَرَأَیْتُ الْحُسَیْنَ قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ بالای سر قاسمش ایستاد،فقط داره نگاه میكنه وَهُوَ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ داره پا به زمین میكشه ،جان به گلوگاهش رسیده ،داره جون میده.قاسم من:

ذبیح، پا به زمین سود و یافت چشمه ی زمزم

تو پا مَسای، عمو دسترس به آب ندارد

آقا بالای سر قاسم صدازد:بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ ، عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبُكَ‏ برا عموت خیلی سخته، عمو رو صدا بزنی،جوابت رو نده،أَوْ یُجِیبُكَ‏ فَلَا یَنْفَعُكَ صَوْتُهُ حالا كه دارم جوابت رو میدم،فایده ای نداره هَذَا یَوْمٌ وَ اللَّهِ كَثُرَ وَاتِرُهُ عمو جونم امروز كینه جوها فراوانند .وَ قَلَّ نَاصِرُهُ عموت دیگه یاوری نداره.ای حسین....

گفته بودم، لباس جنگی ندارم به قامتت

مث علی اکبره شهامتت

با قد خم به بالین تو اومدم

پاهاتو رو زمین نکش تا جون ندم

قاسم:یه ساعتی میرسه عموت هم پا میكشه بر زمین تو گودیه قتلگاه

صدا زدی، عمو حسین بیا

فدای تو؛ فدای اون صدا

تازه شده ، کنار پیکرت

دوباره داغ مجتبا

قاسم جان پاهاتو رو زمین نکش

اما هر جوری بود ابی عبدالله این بچه رو برد داخل خیمه،حالا منظره رو تصور كن،یه طرف بدن ارباً اربا،یه طرف بدن قاسم

خوش بود در خیمه دو قرص قمر

دو پسر عمو كنار یكدگر

هر دو در سر شوق رفتن داشتید

هر دو رفتید و مرا تنها بگذاشتید

روای میگه:وقتی اومد بالای سر قاسم حرف زد،میگه یه وقت دیدم ثُمَّ حَمَلَ الْغُلَامَ عَلَى صَدْرِهِ قاسم رو به سینه چسبانید،پاهای قاسم به زمین كشیده می شد. آورد در خیمه ی دارالحرب كنار علی اكبر روی زمین گذاشت

هر دو در سر شوق رفتن داشتید

هر دو رفتید و مرا تنها بگذاشتید

دست حق در باغ جنت یارتان

مادرم زهراست مهماندارتان

من می خوام بگم:ابی عبدالله خودش اومد بالای سر این شهدا،هم بالا سر علی اكبر اومد،هم بالا سر قاسم اومد،اما من از شما سئوال كنم،وقتی خود ابی عبدالله بین گودال قتلگاه افتاده بود كی اومد بالا سرش؟ وَالشِّمرُ جالِس ٌ عَلی صَدرِکَ خدا كنه خواهرش ندیده باشه،ای حسین.......

 روضه شب ششم محرم قاسم بن الحسن (ع) - بر یوسف زهرا دگر یاری نمانده - میثم مطیعی

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 718 زمان : نظرات (0)

محمود کریمی

 

شب جمعه است، زمون آشتی با تو

من اومدم که بشنوم صدای تو

امام زمان(عج)

صدای گریه کردنت،صدای روضه خوندنت     

صدای سینه زدنت،آقا فدای شال دور گردنت

آقا کجا دست به دعا گرفتی؟

تو این شبا کجا عزا گرفتی؟

فدای پرچم زدنت،فدای روضه خوندنات   

برای من هم روضه بخون،آقا فدای گریه و اشک شبات

یابن الحسن...

آقا جونم کجایی،حتماً کهکربلایی

هلاکم که تو روضه مون بیایی

روضه اون یتیمی که،میگفت عمو تاج سرم      

نامه ی بابام رو ببین،بابام اجازه داده که منم برم

رخ عیان کرد و باز غوغا شد / آسمان هم به پیش او پا شد

نسبی از کریم ها دارد  / از همان کودکی اش آقا شد

سیزده سال زندگی کرد و / همه اعتبار دنیا شد

با ابالفضل بودنش این شد / شکل رزمش شبیهه سقا شد

با عمو بود و از همان اول / در دلش شور کربلا جا شد

بعد از اینکه حسن ز دنیا رفت / همه دلخوشی ِ مولا شد

شال سبزی است دور گردن او / حسن کربلا چه رعنا شد

دل به دریا زده است همچون رود / یادگار یل جمل کُش بود 

بغض او در گلوش پنهان بود / چشم او آسمان ِ باران بود

زیر پا فرشی از پر جبریل / روی سر دست عمه قرآن بود

از عمو رخصت نبرد گرفت / چشم او چون عموش گریان بود

همه جا گرد و خاک اما باز / پسر مجتبی نمایان بود

اجازه گرفت از عمو،عمو یه نگاه به قد و بالاش كرد،كاری كرد حسین با این پسر،كه با علی اكبر نكرد،قبلاً از رفتن با عباس این كارو نكرد،همچین رفتاری نداشت، چیكار كرد ابی عبدالله؟اگه در عرب یه نفر بخواد یه پهلوانی رو بهش روحیه بده، اگه برای پسرش باشه، عرب شمشیرش رو باز می كنه می بنده به كمر پسرش،ابی عبدالله فقط برای قاسم اینكارو كرد،قاسم وقتی اومد فقط با یه پیراهن اومد،بدون خود و جوشن اومد،اصلاً عجله داشت. به تن این بچه چه زرهی بكنه؟ نگاه كرد دید پسر امام حسن یه عمامه به سر داره یه پیراهن،یه كفشم پاشه. ابی عبدالله اول كاری كه كرد عمامه ی قاسم بن الحسن رو برداشت،عمامه رو به دو نیم كرد،نیمی رو بست به دور شانه ی قاسم بدن رو سبز پوش كرد،نیمه دیگه هم نصف صورت رو بست،عزیزم چشم می خوری.حمایل شمشیر رو باز كرد دور كمر قاسم محكم بست،زنها دارن نگاه می كنند،دل تو دل عباس نیست،هم به لشكر نگاه میكنه دارن رجز می خونن،هَل مِن مُبارِز میگن،هم نگاه میكنه ببینه حسین داره چیكار میكنه،اشك توی چشم های قاسم، لبخند روی لب های قاسم،شمشیر رو نگاه كرد،شمشیر عمو حسین،این شمشیر دست هر كی باشه حریف همه ی عالم میشه،سوار بر اسبش كرد قاسم رو،دعا براش كرد،اسب رو هی كرد،اومد وسط معركه،یه جوری با یه هیبتی اومد،جمال جمال حسنی،بنی هاشمی كه هست،شمس بنی هاشم امام حسن ِ،این پسر عین ِ امام حسن،یه نوجوان سیزده ساله،اومد وسط میدان،صدا زد عمر بن سعد ملعون رو،صدا زد ای بی حیا،بی شرم،بچه های پیغمبر دارند گریه می كنند،رهاشون كن برن من اینجا می مونم،من و بكشید. عمربن سعد جلوش ایستاده بود،همه ی لشكر لال شدند،صدا صدای حیدریه،گفت:آهای عمربن سعد.گفت:بله. گفت:تو به اسبت آب دادی؟گفت:بله، گفت:خجالت نمی كشی بچه ها تشنه اند؟ یه جوری گفت:عمربن سعد خودش گریه اش گرفت.قاسم نوه ی علی است كه علی هرجور كه شمشیر می زد دشمن رو به دو نیم می كرد.عمربن سعد اومد كنار ازرق شامی،بهش گفت:تو فرمانده ی سپاه شامی،این همه پول میگیری برو كار این بچه رو یك سره كن،به عمربن سعد گفت:خجالت نمی كشی من و به جنگ یه بچه می فرستی؟عمربن سعد گفت:پس نمی شناسیشون،این نوه ی شیر خداست،بابا بزرگش خیبر رو به هم ریخت،فاتح بدر و حنین بود،ازباباش یه جنگ هایی دیدیم. اینها اصلاً با ترس قهرند،شجاعت تو رگ رگ خون ِ اینهاست، پسر بزرگش رو ازرق صدا زد،گفت:می ری سر این پسر رو برای من میآری،شمشیرش رو باز كرد بست به كمر پسرش. حمله كرد،قاسم سرجاش ایستاده بود،تا داشت به قاسم بن الحسن نزدیك می شد،تا رسید قاسم فقط یه مقدار سر اسب رو كج كرد،فقط رد شد دیدن ملعون به دو نیم افتاد رو زمین، پسر دوم اومد،موهاش بلند بود، قاسم بن الحسن جلوی لشكر موهاش رو گرفت،روی زمین می كشید،روحیه ی لشكر رو به هم ریخت.رجز می خوند: إن تُنكـرونی فأنـا ابـن الحـسن، سبـط النبی المصطفى المؤتمـن،پسر سوم  و چهارم رو هم كشت قاسم. توی اومدن ازرق شامی دو تا نقل قول ِ:یكی درگیر شدن و بعد به هلاكت رسوندش،یكی هم اینكه اومد جلوی حضرت قاسم ایستاد. تازه نوشتند اینقدر حضرت قاسم عجله داشت بند كفش خود حضرت قاسم هم باز بود.ازرق گفت: پسرهای من و كشتی،الان داغت رو به دل مادرت می گذارم.حضرت قاسم فرمود:غصه نخور الان می فرستمت پیش پسرات،تو پهلوون شامی بند كفشت بازه؟ازرق سر رو آورد پایین چنان حضرت قاسم ضربه زد تو سر این،از روی اسب افتاد،صدای تكبیر از حرم بلند شد، بعضی ها نوشتند سی و پنج نفر،بعضی ها نوشتند شصت نفر ،بعضی ها از قول امام سجاد نوشتند سه نفر دیگه رو به درك واصل كرد،برگشت طرف خیمه،اومد جلوی عمو سرش رو پایین اندخت،یا عمّا اَلْعَطَش اَلْعَطَش، اَدرکنی بشَربَةً مِنَ الماء. علی اكبر گفت: العطش قد قتلنی عطش من و كشت. زبان در دهان عمو گذاشت،وقتی داشت می رفت،فرمود:عموم من و سیراب كرد،انگار چشمه ای توی دهانم باز شد،یا ابی عبدالله ما هم تشنه هستیم، ما هم چشمه ی معرفتمون خشك شده. از اون عنایتی كه به بچه هات كردی،یه اشاره به ما هم بكن. بعد فرمود: برو یه بار دیگه با عمه هات و مادرت و دیگران خداحافظی كن،رفت،عمه ها گریه،مادر گریه،بغلش كردن،هی می گفت برم،عمو تنهاست،دوباره رفت دیدن حریفش نمیشن،اینقدر چهره ی این جوان نورانی بود،عمربن سعد الاَزدی از پشت سر چنان ضربه ای زد،قاسم روی زمین افتاد،بعضی ها میگن :دیدن حریفش نمیشن اول اسبش رو با نیزه زدن،رو زمین افتاد حریف نشدن سنگ باران كردند،باباش رو توی مدینه تیرباران كردند،پسر تو كربلا سنگ باران شد،رو زمین افتاد صدا زد: یا عمّا اَدرکنی. حسین اومد دید قاتل نشسته بالا سر قاسم

رجزی خواند و سنگباران شد / بعد از آنوقت تیرباران شد

از حرم مثل باد عمو آمد / هدف تیغ، تیغ داران بود

گفت با جان من چه ها کردند / چه بلایی سر تو آوردند

دور تو قیل و قال می بینم / و تو را خسته بال می بینم

وای من زیر سم مرکب ها / بدنت پایمال می بینم

قرص ماه حسین بر رویت / جای ابرو هلال می بینم

اینجوری هم میشه بخونیم:

قرص ماه حسین بر بدنت / جای صدها هلال می بینم

حسین اومد بالا سرش دید خنجر تو مشتشه،شمشر رو روانه ی قاتل كرد،داشت فرار می كرد چند قدم دور شد،دستور داد به حسین حمله كنند،تو حمله ی به حسین این بچه زیر دست و پا موند، زیر سُم اسب ها یه اتفاقی افتاد، كه دیگه سر قاسم رو نیزه بند نشد. ای حسین.........هركی هر چی می خواد الان بگیره،ای حسین..... خدایا به اون لحظه ای كه حسین بالا سر قاسم رسید،دیگه صدا ناله اش در نیآمد،رفقا شكستگی بدتر از زخمه، آخه شكستگی رو تو نمی بینی كدام استخوان شكسته،یه استخوان میشكنه میگن ثابتش كنید، تكون نخوره،اما یه شكستگی، دو شكستگی،آخرش سه تا شكستگی،نه ده شكستگی، عمو اومد این بچه رو ببره،گفت:آخ عمو جان...سینه مثل فاطمه است،بازو مثل فاطمه است،پهلو مثل فاطمه است،بوی مدینه اومد ، ابرو مثل فاطمه است،یه چیزی بگم:ناله مثل فاطمه است،فقط قدش با مادرش فرق می كرد،فاطمه خمیده شد،قاسم كشیده شد. ای حسین.....به حق حضرت قاسم فرج آقامون برسان،ای خدا هركسی هر دردی داره حاجت روا بفرما....

روضه شب ششم محرم قاسم بن الحسن (ع) - رخ عیان کرد و باز غوغا شد - محمود کریمی 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 707 زمان : نظرات (0)

محمود کریمی

 

ثمـر ریـاض دل علی، در فاطمه، گهـر حسن

به رسول، قطعه‌ای از جگر، به حسین، پاره‌ای از بدن

به دو لب عقیق،یمن یمن، به دوطره مشک،ختن ختن

رخ او چــراغ بــهشت دل، قــد او قیـامت کربلا

یا حضرت قاسم

شهدا بـه وادی سرخ لا، شده خم به عرض ارادتش

سـر و دست و تن سپر بلا، یم  خون، بهشت شهادتش

مه و سال و هفته و روز و شب، همه لحظه‌های ولادتش

زده خیمـه در یم سـرخ خـون، شده مرد سنگر  ابتلا

گـل سرخ بـاغ محمّـدی، شکفد ز باغ جمال او

صلوات خالق ذوالمنن، بـه خصال او بـه کمال او

بــه بــراق وهـم بگو مپر، نرسی به اوج کمال او

که گرفته جلوه جلال او، ز جلال حضرت کبریا

ثمر حسن! که هماره دل به حسین  فاطمه بسته‌ای

تــو همـای قلۀ خونی و به دل شکسته نشسته‌ای

به شتاب می‌روی از حرم تو که بند کفش نبسته‌ای

زرهت بـه تـن شـده پیـرهن، بدنت شده سپر بلا

تـو طواف دور عمو کنی، ملکوت گرم طواف تو

نگـه حسین بـه قامت و نگه حسن به مصاف تو

دل عمـه و جگـر عمـو شده شمع بزم مصاف تو

که شود خضاب به مقتلت،ز حنای خون سر و دست و پا

بـه عمو و عمه نظاره کن، شده در قفای تو نوحه‌گر

دو طرف فرات و دو سو سپه،دو لب تو خشک‌ و دو دیده تر

نه به تن زره ،نه به کف سپر، نه به سر کله، نه كفن به‌ بر

زره تـو زخـم تنت شـود ز هجـوم نیزه و تیرها

حسین عمامه ی قاسم رو باز كرد،از وسط دو نیم كرد،عمامه،عمامه ی باباش حسن ،چرا این كارو كرد؟:دور گردنش نیمی از عمامه رو بست،صورتش رو هم با نیمی دیگر بست،آخه این بچه پسر خورشید  اهلبیت ،وقتی وارد میدان شد همه دیدن نور داره میآد،وقتی گفتند: تنكـرونی فأنـا ابـن الحـسن این پسر  حسن ،باباش جمل رو طی كرده. عمر بن سعد به ازرق شامی  گفت: برو كار این بچه رو یك سره كن. ازرق گفت:من با هزار نفر می تونم بجنگم تو من رو به جنگ این بچه می فرستی؟عمر بن سعد گفت:همین كه من میگم،این الان تشنه است شاید حریف بشی،یه جرعه آب بخوره همه ی ما باید فرار كنیم،آخه این نوه ی شیر خداست

تـو شهید عـرصۀ کربلا، تو حسین را علی ‌اکبری

عمویت به جای پدر به تو، تو بر او به جای برادری

چه شود به پیکر نازکت؟ که میان این همه لشکری

عـلی اکبـر دگـر  عمـو ز چه رو شدی ز عمو جدا؟

تو روی به جانب مقتل و، دل یک حرم به قفای تو

سپهنـد منتظـرت ولـی، حـرم است بـزم عزای تو

ابی عبدالله اول اجازه نداد،اومد تو خیمه ،بچه یتیم هر جایی در بمونه،میگه اگه بابام بود گره از كارم باز می كرد،علی اكبرش رفت تو نرفتی، همه ی این اجازه ندادن ها رو گذاشت كنار  فرمایش  دیشب  عمو، مرگ در مذاق تو چیست؟ گفتم: احلی من العسل،بهم گفت: تو رو میكشند.خوب من و توی خیمه هم بعد غارت می تونند بكشند،اما عموم به من گفت:تو رو به بلای عظیم می كشند، بلای عظیم یعنی توی خیمه؟هی داش فكر می كرد،زانوشم بغل كرد،بهم ریخت، مادرش می گفت:حالا راهی نداره عمو رو راضی كنی؟ اگه بابات بود،اجازه ی تو رو می گرفت.همچین كه قاسم سرش رو پایین انداخته بود،نگاهش افتاد به بازو بندی كه امام حسن بهش داده بود، یادش اومد حرف های بابا رو،تقریباً سه سالش بود،گفت:عزیزم هر موقع دیدی دیگه داری از غصه ها،از غم ها،مصیبت ها داری می میری،این بازو بند رو باز كن.سریع با مادر این بازو بند رو باز كرد،یه برگه ای توش بودبازكرد،نوشته بود: قاسمم،نورچشمم، دلبندم، عزیزم، یه روز میآد عموت تنها میشه، هیچ كسی رو نداره، تو نایب منی،به تو واجب  جونت رو فدای عموت كنی. كاغذ رو برداشت،ابی عبدالله دید قاسم داره از خیمه می دوه،یه كاغذی دستشه،هی میگه:آوردم،بابام،بابام. عمو جان:شما میگی نرو، این نامه ی بابام ،خودم پیدا كردم.

تو روی به جانب مقتل و، دل یک حرم به قفای تو

سپهنـد منتظـرت ولـی، حـرم است بـزم  عزای تو

وارد میدان شد ،ازرق شامی دید،خیلی بد  به جنگ این پسر بره،پسرهاشو فرستاد،دونه دونه اون ها رو قاسم به درك فرستاد.هل من مبارز كرد،نعره نعره ی حیدری است،سیزده سال داره،اما ثانیه ثانیه عمر قاسم همراه با تربیت و جرأت و زهد و تقوا و بصیرت و عشق بوده،عمر همه ی ما روی هم یك ثانیه ی عمر حضرت قاسم نمیشه. تربیت شده ی امام مجتبی،بیشتر عمر رو هم تو دامان حسین بوده،به حسین بعضی وقت ها می گفت:بابا.صدا عین  امام حسن،طنین عین  امیرالمؤمنین،همه ی لشكر هاج و واج موندند،این بچه ی سیزده ساله داره چیكار میكنه،نه زره داره،نه خود داره،این قدرعجله داشت بند كفشش رو هم نبست،شمشیر رو هم حمایل نكرده بود،شمشیر عمو رو گرفته بود،دید كسی جلو نمیآد،شمشیر رو كشید،برق شمشیرش رو دیدند،رعب و وحشت افتاد زد تو دل لشكر،سی و پنج نفر رو روی زمین انداخت،همه فرار كردند،دوباره جلوی لشكر ایستاد،مرد نبود بیآد توی این میدون؟ هل من مبارز،تا اینكه ازرق شامی اومد بچه هاش رو فرستاد،دونه دونه قاسم از دم تیغ گذروند.یه قول هلاكت ازرق شامی اینه: از دور اومد گفت:بچه های من رو كشتی،داغت رو به دل مادرت می گذارم.بچه های من هر كدوم یه لشكر رو حریف بودند،رجز خوند ازرق. حضرت قاسم فرمود:ناراحت نباش الان تو رو هم می فرستم پیش بچه هات. غضبناك شد از این جواب.نیزه ای داشت كه خیلی بزرگ بوده،یلی بوده این ازرق تو عرب،نیزه رو به طرف قاسم بن الحسن گرفت،حمله كرد نیزه رو رد كرد،یه ضربه هم حضرت قاسم زد،خالی كرد مسیر رو رد شد،بار دوم،بار سوم،دید حریف نمیشه،از راه دور اسب قاسم رو هدف گرفت،اسب روی زمین افتاد،قاسم هم روی زمین افتاد،بلند شد با شمشیر دفاع كرد، حالا حسین داره می بینه،تا دید از روی اسب افتاد همین طوری صدا زد،یا عباس،یا عون،برادر بهش اسب برسون،سریع سوار اسب شدند اسب خود سید الشهدا رو رسوندند بهش، رسید بالا سر قاسم،دیدن عموش داره میآد عقب رفتند،روی زمین قاسم ایستاده بود،دست قاسم رو گرفت سوار بر مركب كرد، دوباره دهانه ی ذوالجناح رو گرفت طرف ازرق شامی ،چنان حمله كرد،نیزه ازرق هم كه توی تن اسب مونده بود،شمشیر كشیده بود،نوشتند قاسم مثل میوه ای كه از وسط دو نیم میشه،دو نیمش كرد ازرق رو.صدای تكبیر از خیمه ها بلند شد،زن ها تكبیر می گفتند،دید لشكر اصلاً كسی ازش بیرون نمیآد گفت:بر عموم رو یه بار دیگه ببینم،چرا دوباره اومد؟میدونه تو حرم آب نیست.اصلاً به نیبت آب نیومد،اصلاً هر كاری كه برای علی اكبر ابی عبدالله كرد،قاسمم منتظر بود ابی عبدالله برا اون هم همین كار و بكنه.گفت:بذار برم شاید ابی عبدالله به منم بگه:زبانت رو در دهان من بگذار،رسید به خیمه پیاده شد،صدا زد: یا عمّا الْعطش الْعطش، ادرکنی بشربةً من الماء. ابی عبدالله فرمود:زبانت رو بگذار در دهان عمو.بعد كه می رفت به اهل حرم گفت:چشمه ای در دهانم جوشیدن گرفت با زبان عمو. حسین جان ما هم دهان معرفتمون خشك ، یه زبان معرفت برا ما هم باز كن. ابی عبدالله فرمود:برو بابات منتظر توست. هی نگاه می كرد به عمو،چه طور از عمو دل بكنه.ابی عبدالله گفت:غصه نخور منم زود میآم.

عشق را در بر كشید، از جگر آهی برای غربت دلبر كشید

از كف پای عمو سرمه ای برداشت و بر روی چشم تر كشید

گفت:اهلا من عسل،شربت عشق حسین بن علی را سر كشید

روضه ام آغاز شد، بر زمین هی پا كشید و قد كشید و پر كشید

پا كشیدن نود درصدش مال تنگیه نفس  و نفس نكشیدن

مركبی با نعل خود قد او را چون عمو عباس آب ور كشید

تا حالا دیدی یه خمیر رو می خوان بازش كنن،باید فشارش بدن،اسب ها وقتی حمله كردند،من نمیگم،مقتل میگه:وقتی حسین اومد این بچه رو به خیمه بیآره،سینه به سینه اش چسباند، پاهای بچه رو زمین كشیده میشد،یعنی قدش از حسین بلندتر شده بود.یه مدینه بریم بیآییم؟

داغ فرزند حسن،دست مقتل را گرفت و تا به پشت در كشید

قصه را از سر گرفت،پهلوی قاسم شكست و روضه ی مادر گرفت

قلب پیغمبر شكست، عاقبت از ساقه ی خود غنچه ای پرپر شكست

بار شیشه داشت و سنگی آمد،حیف بار شیشه اش آخر شكست

چادرش آتش گرفت، مادر افتاد و در افتاد و دل حیدر شكست

روضه كم كم باز شد،مرد نامردی رسید و با لگد زد،در شكست

ضربه را با ضرب زد،شك ندارم استخوان پهلوی مادر شكست

خورد پیشانی به در آنقدر محكم كه با آن ضربه شاید سر شكست

در میان شعله ها یا حسینی گفت مادر،رفت روضه كربلا

هم بدن سالم نماند،هم دل ارباب  بی غسل و كفن سالم نماند

با حساب تیرها پیكرش مانند تابوت حسن سالم نماند

با حساب نیزه ها،آه حتی تار وپود پیرهن سالم نماند

با حساب تیغ ها،چون به تن جوشن نبود،اعضای تن سالم نماند

با حساب سنگ ها چیزی از ابرو و دندان  و دهن سالم نماند

با حساب نعل ها،هیچ یك از استخوان های بدن سالم نماند

پیكری باقی نماند،خود روی سر نبوده پس سری باقی نماند

حسین..... یا حسین  سینه زن،جانم حسین  فاطمه است، وقتی میگی:حسین. فاطمه میگه:جانم. اگه با حسین خودتی خدا برات نگهداره،اما اگه با حسین منی بین دو نهر آب با لب تشنه، دورش رو گرفتند،زن و بچه اش داشتند نگاه می كردند،منم داشتم می دیدم،بچه ام داشت بال بال می زد،بچه ام تشنه بود،هزار و نهصد و پنجاه زخم زدند به بچه ام،آبش ندادند.ای حسین........... 

روضه شب ششم محرم قاسم بن الحسن (ع) - ثمـر ریـاض دل علی - محمود کریمی

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1313 زمان : نظرات (0)

شهادت حضرت قاسم (ع)

شرمنده ام که اشک ندارم برای تو

گوهر نداشتم که بریزم به پای تو

یک قطره اشک آتش دوزخ کند خموش

این گوشه ای از اثرخون بهای تو

من از حرارتی که درون دلم بود

قال رسول الله (ع) :« إنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةٌ فِی قُلُوبِالْمُؤْمِنِینَ لَنْ تَبْرُدَ أَبَداً »(مستدرك الوسائل، ج 10ص 318)

 شهادت امام حسین علیه السلام در دل‏های افراد با ایمان آتش و حرارتی ایجاد می‏كندكه هرگز خاموش نخواهد شد..

فهمیده ام که شیعه ام ومبتلای تو

زنده تر ازتو نیست به عالم خدا گواست

مانده است از ازل به ابد رد پای تو

توسوز داده ای به صداهای روضه خوان

غیر از تو نیست گرمی بزم عزای تو

حسین.....

هم منبری ،هم ذاکر ،هم سینه زن تویی

ما هیچ کاره ایم در این خیمه های تو

کرببلا سفره احسان مادرت

شد سفره دار مادر تو مجتبای(مجتبی) تو

آری هنوز خرج عزایت به دست اوست

اوکه شده است دارو ندارش فدای تو

پشت بقیع روضه تو بی کفن خوش است

چون روضه ی کریم به کرببلای توست

آقا...حسین...

فتیله ی عشق و سوز و مقتل خوانی دست خود اهلبیته،دست حضرت زهراست،هر شب یه جور برامون سفره پهن میكنند، امشب هم شب یتیم نوازیه،یا اباعبدالله،شب عاشورا همه حرف زدند،اخرین نفر قاسم بود دستش رو بالا گرفت،فرمود چیه عزیزم، فرمود:عمو فردا  من هم کشته میشوم، ابی عبدالله فرمود: مرگ در ذایقه تو چگونه است، صدازد بدون معطلی،پسر كریمه،باید بهترین جواب رو بدهد،صدا زد: "احلی من العسل" مرگ از عسل برای من شیرین تر است ،لذا ابی عبدالله فرمود: فردا تورا به بلای عظیم میکشند.

بخدا هركس اقتدا به زهرا كرده،هر کس بیشتر زهرایی بوده تو کربلا بیشتر به بلا گرفتار شد

من برایت پدرم پس تو برایم پسری

چه مبارک پسری و چه مبارک پدری

یاد شبهای مناجات حسن میافتم

میوزد از سر زلف تو نسیم سحری

همه گشتیم ولی نیست زره به اندازه تو

نه کلاه خودی نه یک زرهی نه سپری

من از آنجا که به موسی ایت ایمان دارم

میفرستم به سوی قوم تو را یک نفری

بی سبب نیست حرم پشت سرت افتاده

نیست ممکن بروی ودل مارا نبری

قاسمم را بروی زین بگذارم باز هم

قمری را به روی دست گرفته قمری

نوعروست که نشدموی تورا شانه کند

عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری

تو خودت قاسمی و

یعنی تقسیم كننده

 تو خودت قاسمی وسرزده تقسیم شدی

دو هجا بودی حالا دو هجا بیشتری

بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم

از روی قامت تو ردشده اند رهگذری

جا به جا میشود این دنده تکانت بدهم

وای عجب درد سری وای عجب دردسری

 

قاسم اومد جلو ، ابی عبدالله عمامه امام حسن را بستند روی صورت را گرفت.چشم نخوره این بچهف زینب سلام الله علیها می فرماید: وقتی  داداشم حسین فرمود عباسم قاسم را روی اسب بگذار،همه دیدیم، پای قاسم به رکاب اسب نمیرسید،اینقدر قدش كوتاه بوده، اومد جلو ازرق شامی چهار پسرداره،فكر نكنید راحت به شهادت رسید،نه،آموزش دیده علی اكبر است،دلاوره، پسراول را با فن جنگی زد دومی و سومی و چهارمی،خیلی برا ازرق شمای سخت اومد، خودش اومد جلوی قاسم گفت من با این قدرتم با این بچه چكار كنم ،اومد جلوی آقا به قاسم گفت: بچه چی میگی؟ آقا فرمود اگه من بچه ام  تو كه ادعای رزم داری چرا بند پوتینت بازه، سرش را خم کرد، سرش را جدا کرد، صدای الله اکبر بلند شد، اما این خوشحالی چند لحظه بیشتر طول نكشید،  ابی عبدالله فرمود: نجمه برو تو خیمه  برای قاسم پسرت دعا کن ،دورش کردند. گفتند این پسر حسن،سردار جمل قاسم ِ ،زد وسط لشكر، اون كسی كه پرچم لشكر به دستش بود انداخت،لشکررا بهم ریخت،گفتند حریفش نمیشویم،چه كنیم؟ اول سنگ بارانش کردند،حالا آقا كلاه خود نداره،سنگ ها به سر و صورتش میخوره ،نیزه داره حمله کردندبلندش کردند ، حسین... با نفسی كه براش مونده بود صدا زد عمو به دادم برس، از بالا انداختنش،ابی عبدالله به عجله اومد،دید قاتل موی قاسم رو به دست گرفته،میخواد سر قاسم رو جدا كنه،ضربه زد دست نانجیب رو جدا كرد،ملعون صدا زد قبیله اش اومدند،درگیری سر بدن قاسم شد،همه سوار بر اسب بودند، هفده نفر رو ابی عبدالله زد،اما بین این درگیری صدا از زیر سُم اسب ها،عمو استخوانم شكست، دو تا سر روی نیزه بند نشد، یكی سر قمر بنی هاشم اباالفضل العباس علیه السلام ،یكی سر قاسم بن الحسن علیه السلام،چرا؟ چون زیر سم اسب این صورت له شده بود.ابی عبدالله همه رو زد كنار،دید قاسم داره جون میده،پاهاش رو روی زمین میكشه،گفت: عمو جان برای من سخت است یه چیزی از من بخوای من نتونم حاجت روات كنم،آخه صداش رو از زیر سم اسب ها میشنید، بدن رو بلند كرد،حركت كرد،راوی میگه قد و بالای ابی عبداله بلند بوده، دیدم تمام قد داره راه میره،اما پاهای قاسم داره رو زمین كشیده میشه،یعنی بند بند بدنش جدا شده...حسین... دانلود روضه شب ششم محرم شهادت حضرت قاسم (ع)

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 6399 زمان : نظرات (0)

تا كه از چهره ات نقاب افتاد

رونق بزم آفتاب افتاد

چهره ی مجتبائیت گُل كرد

در دل دشت التهاب افتاد

دید عباس رزم شاگردش

دید صحرا در اضطراب افتاد

وقتی اومد شروع كرد با اون ملعون ارزق شامی جنگیدن،با پسراش جنگیدن،عباس بالا بلندی ایستاده بود،هی قاسم رو تشویق میكرد،مرحبا به قاسم،نمی دونم مادرش كربلا اومده یا نه،اما اگه اومده اون لحظات با صدای تشویقات عباس،چه حالی پیدا میكرد نجمه خاتون،قاسمم بارك الله،بارك الله،احتمال به قریب به یقیق،اومده كربلا،آخه اومد دید پشت خیمه ها قاسم نشسته زانوهاش رو بغل گرفته بود،داره گریه میكنه،قاسمم برا چی داری گریه میكنی؟گفت:مادر دو تا منظره یادم اومد الان،اول یادم افتاد،وقتی لحظات آخر،بابام داشت جون میداد،عموم حسین كنار بابام نشسته بود،یه وقت دست من و تو دست حسین گذاشت،صدا زد گفت:حسین جان،این امانت من دست تواست تا كربلا،فهمیدی برا چی ابی عبدالله با تأمل اجازه میدان  رفتن به قاسم داد به قاسم بر خلاف  علی اكبر،علی اكبر كه میخواست بره میدان،معطل نكرد ابی عبدالله،وقتی اومد بی معطلی گفت:بابا برو،علی جان برو میدان،اما قبلش برو یه بار زینب تو رو ببینه،بچه ها تو خیمه تو رو ببینند،اما قاسم اومد ابی عبدالله این پا اون پا كرد،معطل كرد،چرا؟چون لحظات آخر،امام حسین دست قاسم رو گذاشت تو دست برادرش،داداش این امانت پیشت باشه،میدونی دلم كجا رفت؟تا علی اومد بدن فاطمه رو تو خاك بذاره،گفت:

تا ابد مجروح زخم كاری ام

وای من از این امانت داری ام

مادر یادم نمیره اون منظره رو،بابام گفت كربلا،برا عموت جان فشانی كن،من خودمو آماده كرده بودم،برا امروز،دیشب ام كه از عموم پرسیدم،آیا من به شهادت میرسم،یا نه؟عموم گفت:قاسمم مرگ در ذائقه ات چه طوره؟ گفتم: احلی من العسل،از عسل شیرین تره"بچه رزمنده ها با این جمله خیلی انس دارند"اما امروز رفتم از عموم اذن بگیرم،اجازه نمیده من برم میدان،چیكار كنم،پس چی شد،كه گفت:به بلای عظیمی دچار میشی،كو اون بلای عظیم،عموم كه اجازه میدان رفتن به من نمیده،حالا یا بازو بند،یا صندوقچه،گفت: قاسمم این و بردار به عموت نشون بده،اگه عموم این دست خط رو ببینه،دست رد به سینه ات نمیزنه،تا قاسم دست خط پدر رو داد خدمت ابی عبدالله،ابی عبدالله رو چشماش كشید،گفت:بوی حسنم رو داره میده،بوی برادرم رو داره میده،وقتی خواست بره میدان،روایت میگه دست در گردن عمو انداخت،اینقدر حسین و قاسم با هم گریه كردند،وغُشی علیهما،دوتایی رو زمین افتادند

همه از نعره ی تو فهمیدند

كار با پور بوتراب افتاد

تا حریف نبرد تو نشدند

بارش سنگ در شتاب افتاد

گفت:نمی تونید با این نوجوان بجنگید،سنگ بارانش كنید،چند نفروكربلا سنگباران كردند،اول حر بود عابس بود،قاسم بود،اما سنگ باران چهارم،اصلاً قابل قیاس با كسی نبود،دور حسین رو تو گودال گرفتند،امام باقر فرمود:اینقدر سنگ به بدن بابام زدند

گوئیا زخم آتشین خوردی

یا عمو گفتی و زمین خوردی

به سرت سر رسیده ام برخیز

شاخه ی یاس چیده ام برخیز

سیزده سال انعكاس حسین

پسر قد كشیده ام برخیز

خاطرات قدیمی یثرب

اشك های چكیده ام برخیز

تا نفس های آخرت نشود

تا كنارت رسیده ام برخیز

من جوان مرده ام بمان پیشم

خسته ام قد خمیده ام برخیز

با تنت در برابرم چه كنم

شرمگین از برادرم چه كنم

كه زده شانه ات به پنجه ی خویش

كه چنین تاب داده مویت را

حیف مشتی زكاكُلت مانده

گیسویت دست قاتلت مانده

بیشتر مثل مجتبی شده ای

ولی افسوس بی صدا شده ای

مثل آیینه ای كه خورده زمین

تكه تكه،جداجدا شده ای

قد كشیدی شبیه عباسم

هر كجا تیر خورده وا شده ای

صدای قاسم كه بلند شد،یا عما،بازم بر خلاف علی اكبر،كه صدای علی اومد،زینب میگه دیدم زانوهای داداشم داره میلرزه،آروم سوار بر مركب شد،حسین دیگه رمق نداره،اما تا صدای قاسم اومد،روایت میگه،عقاب آسا اومد وسط میدان،اون نانجیبی كه اومده،قاتلی كه كنار قاسمه،ابی عبدالله بعضی از روایات میگن:اون نانجیب رو به درك واصل كرد،بعضی ها میگن دستش قطع شد رو زمین افتاد،امدن اینو نجات بدن،بدن قاسم زیر سُم اسب ها بود،مجسم كنی،بیچاره ات میكنه،این ناجیب ها رو كه ابی عبدالله فراری داد،دید قاسم پاهاشو داره رو زمین،میكشه،آروم میگه یا عما،گفت:برا عموت خیلی سخته صداش بزنی،نتونه كاری برات انجام بده،عزیزبرادرم.

سئواله برا من،چرا به قاسم گفتی اقاجان به بلای عظیم،دچار میشی؟بلای عظیم هم بود،تنها بدنی است كه دو بار پامال سُم مركب ها شده،اما عرضم اینه،هر جوری بود بدن رو از زمین برداشت،درسته سینه به سینه قاسم پاها رو زمین میكشید،اون نوجوانی كه پاهاش به ركاب مركب نمی رسید،پاها رو زمین میكشید،بلاخره بدن رو آورد به خیمه،اما بدن علی اكبر رو هرچی نگاه كرد،دید تنهایی نمیتونه برداره،گفت:جوانهای بنی هاشم بیایید....بلند بگو یا حسین.

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 6429 زمان : نظرات (0)

این خانواده همینن،  قول بدن پای قولشون می مونن، شب عاشوراء این آقا زاده ی سیزده ساله ای كه امشب اومدی براش ناله بزنی، وقتی عمو بهش گفت:مرگ در نزد تو چگونه است، چه كرده من نمی دونم، این جمله چقدر زیبا می درخشه بر تارك تاریخ كربلا، وقتی دید وجود قاسم لبالب از عشق شهادته، تا قاسم گفت:اهلا من العسل، بعد گفت:عمو آیا من كشته میشم فردا، آیا اجازه  میدان دارم خودم رو برات فدا كنم، عمو بهش قول داد، فردا تو رو می كشند،  ابی عبدالله از شب عاشوراء تكلیف قاسم رو روشن كرد، فرمود:می كشنت، به بلای عظیمی دچارت می كنن، همه ی مقاتل نوشتند، من می خوام بگم این بلای عظیم چیه امشب، قول داد قاسمم خودت رو آماده كن، از موقعی كه عمو بهش گفت تو رو می كشند، دیگه سر از پا نمی شناخت، اول رفت تو خیمه ، مادرم شمشیرم رو بده، خودش رو آماده كرد، جانم به این آقازاده، چه كرده امام حسن علیه السلام، چه پسری، چه میوه ی دلی، چه اتفاقی است كه یك جوون سیزده ساله این قدر جگردار می شه، این قدر نترس می شه، این قدر بی مهابا، وقتی مقتل رو ورق می زنی، می بینی این آقا زاده زده به قلب لشكر، ان تنكرونی فانابن الحسن،  چند هزار نفر ، جلوی قاسم لال شدند، وقتی گفت:من پسر حسنم ، آیا این به خاطر اینه كه پسر امام مجتبی است، یه دلیلش همینه، آقا امام باقر علیه السلام فرمود:خوشبخت اون پدری است كه پسرش رفتار و كردار و چهره اش به او بره،  این پدر می تونه بگه من خوشبختم، آقا امام حسن علیه السلام، شما چیكار كردید تو جمل، چه كردی تو اون جنگ ها كه این پسر سیزده ساله ات، یه نفری بایسته بگه اهلا من العسل، یه حرفی بزنم سادات ببخشند، درسته این پسر امام مجتبی است، اما نوه ی زهراست، این پسر ، نوه ی صدیقه ی كبری است، اصلاً شیر مادر تو وجودشه، مادر بزرگ وقتی حضرت زهرا سلام الله علیها باشه، قربونش برم، این ها به مادربزرگشون رفتن، هم خودش و هم اون عبدالله، عبدالله هم همینه، اینها به مادر بزرگ رفتن، هم به امیر المؤمنین علیه السلام، هم به بی بی دوعالم،  اجازه بده من یه جمله بگم، اینها بی خود نبود اینهمه شجاع بودن یه تنه به قلب دشمن زدند، آخه مادر بزرگشون هم یه نفری جلو همه ایستاد، ببخشید مُحرمه،  نمی تونم راحت روضه ی فاطمیه بخونم، اما یه جمله ، سادات گریه می كنن؟ اینها از مادر بزرگ یادگرفتن، یه نفری اومد كمر بند مولارو گرفت، برو مقتل رو بخون، وقتی عمو بهش اجازه ی میدان داد، رفت، اومد از عمو جدا بشه، اون وداع و  اون گریه ها و حتی غشیه علیهما بماند،  می دونی قاسم یه نگاه به عمو كرد چی گفت:دقیقاً همون جمله ای رو گفت، كه مادرش تو مدینه گفت، وقتی از تو مسجد مولا رو آورد بیرون، یه نگاه كرد فرمود: روحی لروحك الفداه یا اباالحسن، نفسی بنفسك الوقاء یا اباالحسن، قاسمم یه نگاه به عمو كرد،  عمو قاسم فدات بشه، اجازه دادی من برم، رفت میدان، چه میدان رفتنی، شروع كرد رجز خوندن، الله اكبر، تا خودش رو معرفی نكرده،  حواست هست قاسم چه جوری رفته میدان، قاسم تنها شهیدی است كه به اندازه بدنش سپر و جوشن پیدا نشد، ابی عبدالله یه تیكه از آستینش رو كند، هم براش عمامه درست كرد، تحت حنكش رو مثل كفن تن قاسم پوشوند، حواست هست یا نه، اصلاً تصور میكنی یه نوجوان سیزده ساله، هر كاری كردن، پاش به ركاب اسب نرسید،  لااله الا الله ، می خوام یه حرفی بزنم، شب شیشم دارم میگم، می دونی لشكر دشمن جوهرو وجود نداشتن این نانجیب ها، اصلاً از مبارزه تن به تن فراری بودن، شما برو تاریخ رو ورق بزن، اینها آدمی نبودن رو در رو با كسی مقابله كنند، نامرد بودند، همه كاراشون رو كوفیا با نامردی جلو بردن،  می دونی رسمشون چی بود، رسمشون این بود، اول سنگ باران می كردند، خودت جلو تر از من برو، كربلا چهار نفر رو سنگ بارون كردند، خیلی عجیبه، یه بار حُرّ رو سنگ بارون كردند، مقتل می گه یه بار عابث  رو سنگ بارون كردن، یه بارم قاسم سیزده ساله رو، آخریشم كه خود ارباب بی كفن ما حسین علیه السلام بود، داشت حرف می زد، سنگ بارونش كردن، بگذرم، تا گفت: ان تنكرونی فانابن الحسن، لشكر دیدن حریف این نمی شن، داستان ارزق شامی رو شنیدید،  هر كی رو فرستادن، تك به تك ، تن به تن با قاسم بجنگه دیدن نه،  این معلوم جگر داره، فهمیدن این نوه ی علی است، دیدن فایده نداره، لشكر و باز كردن، قاسم و كشوندن وسط لشكر دشمن، وقتی قاسم اومد وسط میدان، هی پشت سرش لشكر جمع شد، قاسم رو محاصره كردن، شروع كردن سنگ باران كردن، ای وای...

تا لاله گون شود كفنم بیشتر زدند

از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند

قبل از شروع ذكر رجز مشكلی نبود

گفتم كه زاده ی حسنم بیشتر زدند

این ضربه ها تلافی بدر و حنین بود

گفتم  علی و بر دهنم بیشتر زدند

 حسین......شما باید نگاه كنید ببینید یه عالم بامحاسن سفید اشك می ریزه، آدم منقلب می شه، حالا تصور كن، امام زمان(عج)با این روضه ها چه میكنه، یه بیت:

می خواستند از نظر عمق زخم ها

پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند

فقط یه جمله بگم، یه لحظه كار به جایی رسید ابی عبدالله دید صدای قاسم داره میآد، یكی از لابه لای اسب ها هی می گه عمو كجایی،  حسین....قربونت برم آقا جان، من شك ندارم تو قاسم رو بیشتر از علی اكبر می خواستی، این جنس شما اهلبیته، آخه این یتیمه، این عزیز داداشته، یادگاری بود، ای وای، رسید به قاسم،  بعضی مقاتل نوشتند، ابی عبدالله تا رسید دید سر قاسم تو دست قاتله، الانه كه سر از بدنش جدا كنه، آی حسین... می خوام یه جمله بگم، هر كی تاحالا ناله نزده، ای وای،  ابی عبدالله چقدر قد داره، قد و بالای حضرت چقدره، یه نوجوان سیزده ساله ام چقدر قد داره، خودت دیگه بقیه روضه رو بخون، من میشینم گریه میكنم، لشكر دیدن ابی عبدالله قاسم رو بغل كرده، می خوای بدونی بلای عظیم یعنی چی؟دیدن قاسم رو حسین به سینه چسبونده، اما پاهاش رو زمین كشیده می شه،  ای حسین.......... حالا دستت رو بیار بالا به نیت فرج امام زمان(عج)، سه مرتبه یا حسین، یاحسین، یاحسین

 

تعداد صفحات : 4

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 116
  • تعداد اعضا : 347
  • آی پی امروز : 266
  • آی پی دیروز : 676
  • بازدید امروز : 595
  • باردید دیروز : 4,533
  • گوگل امروز : 8
  • گوگل دیروز : 43
  • بازدید هفته : 5,128
  • بازدید ماه : 5,128
  • بازدید سال : 1,320,161
  • بازدید کلی : 19,825,989